جدول جو
جدول جو

معنی چهره آرای - جستجوی لغت در جدول جو

چهره آرای
(پَ شَ / شِ خوَرْ / خُرْ)
آرایندۀ چهره. رخسار را زیور و زینت دهنده، آرایشگر. آرایش کننده. که چهره را آرایش کند، چهره پرداز. نقاش. مصور، مجازاً صفت حق تعالی. واهب الصور:
ابارای او بنده را پای نیست
جز او جان ده و چهره آرای نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طراح چهره آرایی
تصویر طراح چهره آرایی
طراح گریم (Make-up Artist) یک شخصیت، بازیگر یا مدل را برای فیلم ها، تئاتر، تلویزیون، عکاسی، ویدئوهای موزیک، تبلیغات و سایر رویدادها آماده می کند. این فرد مسئول ایجاد و اجرای طرح های گریم، آرایش و مو و همچنین استفاده از ابزارها و مواد مختلف برای تغییر ظاهر فیزیکی فرد است. این شغل شامل ایجاد ظاهر و منظره های مختلف است که به داستان، کاراکتر و فضای تولید شده می پردازد.
وظایف و مهارت های یک طراح گریم:
1. تحلیل نیازها : درک نیازها و تجربه مورد انتظار از طریق ارتباط با کارگردان، بازیگر یا مدل و سایر اعضای تیم.
2. طراحی و اجرا : طراحی طرح های گریم، آرایش و مو با توجه به خصوصیات کاراکتر و الگوهای فرهنگی یا زمانی.
3. انتخاب مواد و ابزار : استفاده از مواد و ابزارهای مختلف برای ایجاد ظاهر مورد نظر، از جمله آرایش، پروتزهای صورتی، واقعی ترین، و...
4. کار با نور : درک نورپردازی و رنگ ها برای ایجاد اثرات بهتر بر روی ظاهر گریم.
5. تغییرات و نگهداری : نظارت بر نیازهای نمودارها در طول زمان فیلمبرداری یا رویدادها و اجرای تغییرات ضروری در نیاز به اصلاح ظاهر کاراکتر.
6. هماهنگی با تیم : هماهنگی با دیگر اعضای تیم شامل فیلمبرداران، نورپردازان، و کارگردان برای برنامه ریزی و اجرای بهتر از کارهای گریم.
طراح گریم یک ارتباط بین هنری و تخصصی است که بر اساس تجربه و تخصص شخص بر اساس فضاهای مختلف، به طور مستمر ارائه می شود
طراح چهره آرایی یا طراح گریم هنرمندی که با توجه به ویژگیهای شخصیتی کاراکترهای موجود در فیلمنامه، طرح آرایشی و گریم بازیگران را می ریزد
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
(چِ رِ)
دهی است جزء دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. در 36هزارگزی شمال خاوری ماه نشان و 2هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است، 465 تن سکنه دارد. از چشمه و زه آب رود خانه محلی آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
چهره گشا. آنکه چهره گشاید. که روی باز کند که رخسار گشاده سازد. که پرده از رخ بیکسو زند:
اندرین موسم نوروز که از لطف هوا
لعبتان بینی در انجمن چهره گشای.
شرف شفروه.
، صورتگر. نقاش:
نقش دلبند دلگشای ترا
خامۀ فتنه بوده چهره گشای.
ابوالفرج رونی.
نقش بندان پردۀ جان را
نقش دیوار تست چهره گشای.
سیف اسفرنگ.
خانه مانی است طبع چهره گشای بهار
نایب عیسی است ماه رنگرز شاخسار.
(؟)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
چهره آرا. زینت و زیوردهنده رخسار:
نوعروسی نبود در تتق خاطر من
که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز.
عرفی (از آنندراج).
، مصور. صورتگر. نقاش. (ناظم الاطباء) ، دلفریب. دلربا. پسندیده و دلخواه
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ)
منسوب به چهره. مثل و مانند چهره، سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی. (آنندراج). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است. (فرهنگ نظام). گلگون. (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی. رنگ سرخ باز. سپید مایل به سرخی. صورتی:
از شوق تو خون در دل گل میجوشد
شمع از هوست به سوختن میکوشد
از عکس گل روی تو دایم چون گل
آئینه لباس چهره ای میپوشد.
سلیم (از آنندراج).
چهره ای شد ز می و دید در آئینه و گفت
به چه زیباست ببینید همین رنگ به گل.
زکی ندیم (آنندراج).
چهره را چهره ای از خون جگر ساخته ام
همچو زخم این لب پرخنده ام از شادی نیست.
مخصوص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا